امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

غنچه زندگیم

استقلال خواستنی

پسرم عزیزم برای تعطیلات اقا جونو بردیم سیاهپوش تا یکم هوا بخوره چون بعد از عملش جایی نرفته بود ۰ اونجا بود که خیلی عشق کردی و بهت خوش گذشت من و بابا هم ا ز خوشی تو کلی خوشحال بودیم ۰ استقلالت اونجا دیدنی بود چون از بکن نکن های مامان خبری نبود و به ازادی مطلق رسیده بودی و من عشق میکردم از این استقلال ۰ خودت از حیاط به کوچه میرفتی و با شلنگ تو حیاط اب بازی میکردی سرتا پات خیس اب میشد یه روز که از بیرون اومدیم منو بابا وارد حیاط اقاجون شدیم شما هم اومدی تو من اومدم وارد اتاق بشم دیدم نیستی هر چی صدات کردم جواب نمیدادی دیگه کم کم نگران شدم بابا هم دوید دنبالت اول رفت کوچه نبودی بعد فکر کردم شاید پشت بومی تو این حین همش صدات میکردم اما جوا...
31 مرداد 1394

دوسال عشق

دوساله شدی  وشد دوسال که تمام وجودت خونه نقلیمونو پرکرده . اینقدر این دوسال نقشت تو زندگیمون پررنگ بود که اصلا شدی تمومش . هر لحظش با تو شب و روز .... دو سال عاشقی  دوسال شاکر بودن  این است بهترین هدیه پروردگارمان خدایا بهانه زندگیمان را حفظ کن.آمین   ...
5 مرداد 1394

صدای آشنا

چند روزی هست که تونستیم بالاخره بعد از تعطیلات مامان خونه بمونیم . حالاخیلی جالب شده اوضامون عزیزم این طوریه که شبا با صدای شیرینه تو می خوابیم نه اینکه فکر کنی در حد چند جمله باشه پسرم در حدود یک ساعت و نیم حرف میزنی اولش با خوشی و خنده شروع میشه و بعد به شعرو قصه میرسه کم کم بابایی عصبانی میشه چون ماشالا پسرم صدای قشنگت خیلی بلنده و رسا بابا صبح میخواد بره سرکار و شما با هیچ چی دست از صحبتهای شیرینت برنمی داری و  بعد کم کم صبر منم تموم میشه و رومو اونور برمیگردونم تا شاید گلم زودتر بخوابی اما... خلاصه بعد از این ماجرا تازه شروع میکنی به حرف زدن با خودت ... امییی آبیده ... مامان آبیده ... بابا آبیده ...نی نی آبیده ... آجی آبید...
5 مرداد 1394
1